سردار، من و تو جویِ خشکِ یک کاریزیم
با هم بهار شدیم عشق من، چرا بپاییزیم؟
هرچند که از مشروطه ی تنت عقب ماندم
بیا خیال کنیم که هر دو اهل تبریزیم
بیا خیال کنیم که آغوشِ تو تهران است
و انقلاب کرده ایم که به شمران بیامیزیم
انگار که متفقین برای تنت نقشه می کشند
ما قربانیان دو مسجد سلیمان نفت خیزیم
دنبال بوسه از لبِ تو اند تمامی ایسم ها
بیا که از سیاست بیگانه ها بپرهیزیم
بیا به احترام سکوت گریه کنیم و بنشینیم
آنگاه برای آزادی مان بخندیم و بپا خیزیم
انگار که چند قدم مانده تا فتح تهران و
من و تو متحد شده ایم و پشت یک میزیم
با هم نشسته ایم و لذت تمام دنیا را
خون میکنیم و چکه چکه ی به دامن تو میریزیم
:: موضوعات مرتبط:
مسیحا جوانمرد ,
,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0